در سراسر جهان میلیونها نفر در رشتههای مختلف کوهنوردی، همچون کوگردی، طبیعت گردی، صخره نوردی، کوهنوردی نیمه حرفهایی، کوهنوردی حرفهای و صعودهای بلند، غارنوردی و … به این ورزش میپردازند. تنوع و جذابیت موجود در این ورزش، طیف وسیعی از قشرهای گوناگون اجتماعی را با انگیزههای متفاوت، به سوی خود جلب کرده است: تحرک و تامین سلامت، همنشینی با طبیعت، حفاظت از محیطهای کوهستانی، رشد خودباوری و اعتماد به نفس، ارتقای سطح توانایی های فردی و اجتماعی، پاسخ منطقی به نیازهای ماجراجویانه و … .
در مجموع میتوان چنین پنداشت که طیف متنوع اجتماعی با انگیزههای گوناگون، کوهنوردی را به امری ورزشی، فرهنگی، اجتماعی و به ویژه زیست محیطی تبدیل کرده است. اگر چه اهمیت موارد فوق برای همۀ کوهنوردان یکسان نبوده و براساس تفاوت ذهنیت و نیازهای فردی بخشهایی ارحجترند، اما تاریخِ عملا موجود این ورزش و منش عملی کوهنوردان، مؤید آن است که تعادلی تقریبی میان گرایشات مختلف برقرار گشته است.
بیانیۀ « تیرول » به مثابۀ منشور جهانی کوهنوردان، که در دسامبر ۲۰۰۲ در روستای تیرول اتریش، در نشست جهانی کوهنوردان از سراسر جهان تدوین گردید، به نوعی نشانۀ چنین تعادل و اجماعی است. روح این بیانیه شامل: احترام به شأن انسانی و درک حضور دیگری، احترام به فرهنگهای بومی مناطق کوهستانی، حفظ محیط زیست کوهستان، تاکید بر صداقت و راستی در اجرای برنامهها، مدیریت مشارکتی در ساختار داخلی گروه های کوهنوردی، دستیابی به اهداف عالیتر در ورزشهای کوهستانی، همسویی و همکاری کوهنوردان با یکدیگر در شکلدهی انجمنهای صنفی مربوطه و تلفیق و ترکیبی مناسب از احترام به فردیت افراد و منافع جمعی است.
واقعیت آن است که این ورزش در مجموع از شأن و جایگاه خاصی در میان ورزشکاران و در ذهنیت عمومی جامعه برخوردار است. حال سؤال این است که چگونه کوهنوردی به چنین مرتبهای دست یافته است؟ آیا افراد خاصی با ویژگیهای منحصر به فرد به این ورزش روی آورده و آن را ارتقاء دادهاند؟ یا آن که ذات و روح کوهنوردی چنان است که انسانها در زلال آن صیقل یافته و از فرازی انسانیتر به پیرامون خویش مینگرند؟ کدامین نیرو و انگیزه، کوهنورد را وامیدارد تا به محض اطلاع از حادثهای ناگوار، از تهران عازم دیوارۀ علم کوه گردد، در سیاهی شب، دمای ۱۰- ، با خطرات بسیار، آویزان میان زمین و آسمان، جان همنوردی را نجات دهد که اصلا او را ندیده و نمیشناسد؟ به راستی کیست این « رند یک لاقبا » که تا اعماق « غار پراو » (یکی از خطرناکترین غارهای کشف شده ) پایین میرود، برای بالا کشیدن همنورد زخمی؟
آرام و باوقار بی هیچ هیاهو، انگار امری عادی اتفاق افتاده است. اگر چنین منش و مرامی به راستی در کوهنوردی، امری غیرمترقبه و استثنایی نیست ( و نمونههای مشابه فراوانند ) بنابراین میبایست از مقولۀ « چه کسی » و « کیستی » فراتر رفت و به مفهوم « چیستی » این ورزش پرداخت و پرسید: چیست این ورزش که این گونه انسانها را متحول میکند؟ چگونه است که مجموعۀ ورزش کوهنوردی، این همه دغدغۀ حفاظت از محیط زیست به طور عام و محیطهای کوهستانی را دارند؟ این غم و این درد، چگونه در جان کوهنوردان، رخنه کرده است؟ این چگونه غمیست که از اعماق آن جان مستانه، فوران میکند؟
« در قعرِ جانِ مستم، دردی پدید آمد کان درد، بندیان را دایم کلید آمد »
بیگمان عوامل ترکیبی اند، اما بدون تردید یک عامل اساسی وجود دارد و آن، همآمیزی و همآغوشی با روح سرگردان کوهستان است، روحی که تو را به فراز فرا میخواند، تا از آن بالا خود را خُرد ببینی. اتفاق مهم نه آن است که یک نفر به تنهایی و یا زودتر و سریع تر قلهای را فتح نموده، اتفاق اساسی آن است که با یاری و همیاری هم بر سرِ قله ایستادهایم، همآغوش، غرقِ بوسه، اشک در چشم، لبخند بر لب. روح سرگردان کوهستان، سرهای ما را به هم پیوند داده، پیوندی ناگسستنی! و این است گوهر چنین جوهری:
« باران بیپایان هزار پاییز وفادار به فهم فانوس فروتن و فهمیده به مثلِ ماه، به گاهِ تاریکی »
(مولف: مسعود مولانا – منبع : سایت انجمن دوستداران دماوند کوه)