سر صبح در ایستگاه کوهنوردی محله پپسی رشت ، غلغله ای برپا بود . به قول معروف تا چشم کار میکرد ، در آن تاریک روشن هوا جمعیتی را می دیدی که از خواب شیرین صبحگاهی خود زدند و برای رفتن به کوه و دیدار دوستان از خانه های شان بیرون آمده و به آنجا آمده بودند.
همنوردان عزیز گروه کوهنوردی سپهر هم بودند که قصد رفتن به “بر بجار دیورود” در منطقه رحمت آباد را داشتند. برخی دوستان قدیمی را دیدیم ، سر صبح به یاد غایبین و خاطرات همواره زنده شان ، هم یواشکی گریه کردیم و هم با صدای بلند خندیدیم .
مینی بوسها و رانندگانشان که تقریبن طبق معمول برای خود داستانی مفصل دارند. در این میان مسئول نه چندان خواب آلود آنان (آقا ایرج) با آن عکس العملهای تند(!) و به قول دوستان “اسلومینشنی” اش مدام با تلفن همراه خود هماهنگی های لازم را می نمود که نکند یک راننده مینی بوس خواب بماند و به سر قرار نیاید !!؟؟ اما با همه هماهنگی های آقا ایرج خوب و دوست داشتنی ، فقط مجموعن ۶ مینی بوس به سر قرار نیامد . یعنی تنها یک پنجم مینی بوسهای درخواستی دو گروه !! . که باز جای شکرش باقی بود. فکرش را بکنید ۲۰ درصد افرادی که آنجا بودند فاقد صندلی برای نشستن تا محل کوه پیمایی بودند. از گروه ما مسئول روابط عمومی که در آن روز سرپرست برنامه هم بود یعنی علی گیلکی عزیز و از آن طرف آقا رضای گْل (مرادی) ، خیلی حرص و جوش می خوردند و به واقع حق هم داشتند.
بلاخره با جابجایی همنوردان در داخل ماشینها به راه افتادیم . طبق معمول از خود رشت تا محل ابتدای کوهپیمایی ، در داخل مینی بوس غوغایی بر پا بود. جوانان و البته غیر جوانان هم با خواندن ترانه ها و آوازهای زیبا و غیره ! خواب را از اندک نفراتی که در ماشین قصد چرت زدن داشتند ربودند . و شاد و سرخوش در یک صبح دل انگیز اواخر زمستان به روستای کلایه در منطقه رستم آباد ودر بالادست تپه باستانی مارلیک (چراغعلی تپه) رسیدیم . زمستان بی تردید داشت می رفت و این را چمنزارهای پیش از روستا می گفتند و آدمی بی معطلی به یاد این آواز زیبا می افتاد :
” نیست تردید زمستان گذرد وز پی اش پیک بهار با هزاران گل سرخ بی گمان می آید ”
اغلب اهالی روستا در خواب بودند و صدای مینی بوسها ی ما درآن صبح زیبا ، سکوت روستا را برهم زده و سگهای آنجا از ورود صد و پنجاه نفری ما در آن زمان صبح عصبانی گشته و پارس می کردند.
برخلاف جلگه گیلان که در دو روز قبل برنامه زیر ابر و باران بود ، ظاهرن در روستای کلایه و مناطق اطرافش از این خبرها نبود و زمین خشک و آسمان صاف و آفتابی بود . چهره روستای کلایه به مانند اغلب روستاهای آن ناحیه و اساسن میشه گفت گیلان ، به نسبت آخرین دفعه ای که دیده بودیم (۴ یا ۵ سال قبل) قدری تغییر کرده بود . خانه هایی به سبک شهرها و ویلاهای کنار دریا و ماشین هایی با نمره های خارج از محدوده گیلان ، حکایت از ساخت و سازهای غیر بومی در روستا داشت .!
ما مرتب و منظم در قالب یک صف طویل از روستا خارج شدیم و در انتهای ضلع جنوبی آن برای شنیدن حرفها و توصیه های سرپرستی توقف کردیم . وی گفت : ” آقایان و خانمها ، خوش اومدید به برنامه ما . ضمنن بی دلیل و بدون هماهنگی جلو و عقب صف نروید یعنی از جلودار جلوتر و از عقب دار عقب تر نروید . ازجمع در هنگام توقف فاصله نگیرید . از افراد بدون اجازه شان عکس و فیلم نگیرید و مسایل را رعایت کنید” . آدم ناخودآگاه به یاد صف صبحگاهی داخل مدرسه می افتاد . اما به نظرم باید گفت همه موارد مطروحه توسط سرپرستی بجا و صحیح بود . چراکه اگر نظم را از ورزش کوهنوردی بگیریم ، چیزی جز یک تفریح ساده معمولی از آن باقی نمی ماند .
سپس مسئول فنی اومد (خانم صومی) و زمانبندی صعود آن روز را گفت . بعد از آن هم عطا خان جامعی ، چه ورزشی داد برای نرم کردن عضلات مان !. و سپس همه خندان و شاد به راه افتادیم از میان کوچه باغهای زیبای بالای روستا و به جرات می توان گفت ۹۰ ~ ۸۰ درصد شرکت کنندگان در ردیف سنی ۳۰ ~ ۱۸ سال بودند و این خود به شادابی و طراوت برنامه می افزود. پس از ۴۰ دقیقه ای به زمین مسطح بزرگی رسیدیم که آنجا محل خوردن صبحانه مان بود ! از آن مکان در آن صبح شفاف و آفتابی ، کوهها و ارتفاعات زیادی دیده می شدند . از چپ یال بلند الیکان تا خود پشته کوه که در میان حجم بالایی از برف قرار داشت . همینطور نارنجکل ، دوشاخ ، وشه ، کولی سرکی ، اسلار ، سالانسر ، سرک و کراسر همه دیده می شدند و اندکی در جهت راست ،در آن سوی دره سیاه رود “درفک” بزرگ که در بالادست ها در میان ابری زیبا با همه اسرار و خاطراتش غنوده بود.
فضای جالبی در صبحانه داشتیم . “احمد آقا” همنورد همیشه حاضر و فعال مان در تدارک چای بود . در زمان صبحانه برنامه اصلی شش ماهه اول سال ۹۱ را پخش کردند و همچنین “بهاریه” نشریه داخلی گروه ، که محصول زحمات زیاد بچه های کمیته روابط عمومی بخصوص “سحر عزیز” هست .
سپس آقا ناصر دوست داشتنی ، با آن صدای گرم وگیرایش درخصوص تپه باستانی مارلیک و مناطق اطراف برایمان صحبت کرد و اطلاعات خوبی ارایه نمود .
بعد هم به راه افتادیم به طرف بالا از میان یک جنگل نه چندان انبوه و جوان ! پس از نیم ساعتی به یک جاده خاکی باریک که از روستای خاصه کول شروع میشد، رسیدیم. یک ساعت و ربعی آن جاده را طی کرده و سپس با قدری پایین رفتن به محل چشمه موسوم به “سنگ چشمه پایین” در بالای منطقه آلش دشت رسیدیم . جای زیبایی بود با دو، سه چمنزار کوچک و بزرگ .
پس از خوردن ناهار، برنامه های فرهنگی با ترانه خوانی جمعی شروع شد . منظره جالبی بود ، یک دایره وسیع از شرکت کنندگان تشکیل شد و با کمک هم خواندیم آوازهایی از عاشور پور ، پور رضا و . . . ! بعضی به سختی خود را کنترل می کردند تا به وسط دایره برای اجرای حرکات موزون نیایند . اگر نبود حضور برخی از ریش سفیدها و عناصری از هیات مسئولین ، شاهد چنان هنرنمایی می شدیم که نگو و نپرس !
همانجا نشستیم برای گوش دادن به برنامه ها : بهرام مجری بود و خوب هم بود ! شعر نویی خواند و همچنین یادی از سیمین دانشور کرد که روز قبلش فوت کرده بود (یادش گرامی) . بعد یکی از همنوردان که اولین بار هم بود با گروه می آمد با صدای خوب و گرمش به هنر نمایی پرداخت و سپس مسئول فنی ما خانم صومی آمد و گفت در کوه چی بپوشیم ، چطور راه بریم ، چه رنگی بپوشیم و چه رنگی نپوشیم . مسایل خوبی بود که هر چقدر هم تکرار بشه باز ارزش طرح کردن رو داره . بخصوص در برنامه های عمومی .
سرانجام آقای ملکی هم در مورد روز جهانی زن (۸ مارس ) و تاریخچه آن و علت فرودستی زنان در این دنیای وارونه طبقاتی ، صحبتهای جالبی نمود .
طناب بازی آن روز هم در نوع خودش جالب بود. پس از قرار گرفتن افراد در دو طرف طناب تازه خریداری شده ، هر طرف چنان زور و فشاری به آن طناب بیچاره آوردند که هنوز چند ثانیه ای ازشروع بازی نگذشته ، پاره شد و هرکس به طرفی افتاد .
تا یادم نرفته باید از شیوه خوب سرودخوانی قله در آن روز یادی کنم که حقیقتن یکی از بهترین سرودخوانی ها بود . منظم و جدی با تعداد نفرات بالا به خواندن منظومه زیبای آرش زنده یاد سیاوش کسرایی پرداختیم :
. . .
آری ، آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست . . .
سپس به راه افتادیم به سمت پایین ، هوا داشت سردی خود را با باد و ابر ، درآن نیمه دوم اسفند ماه به رخ مان می کشید . در راه پایین آمدن دو صحنه متفاوت از هم دیدیم ، یکی زیبا و دیگری نه زیبا !
دیدن یک قرقاول بزرگ زیبا با پرهای رنگینش ،یک صحنه دلپذیر بود و اما شاخه زنی های فراوان درختان جوان آن ناحیه در این موقع از سال که در حال جوانه زنی هستند ، صحنه نا زیبایی بود که واقعن تو ذوق می زد. فکرش را بکنید حجم بسیار بالایی از شاخه های بریده شده درختان در مسیر دیده می شد ، در حالی که می توان با مبلغ نه چندان زیادی در بازار وسایلی را تهیه نمود که جایگزین آن شاخه های جوان بوده و همان نقش را به عنوان مثال در محصور نمودن باغها و غیره داشته باشند .
برای جلسه پایانی و مسایل دیگر در بالادست روستا توقف کردیم .
جناب افشین سلیمانی شد سرپرست آن جلسه . یکی گفت : آقا فاصله بین افراد در بعضی جاها زیاد بود. آن یکی گفت : آقا تو مینی بوس جا تنگ بود . یکی گفت : اگر قراره کسی به موسیقی در مسیر گوش نده باید به همه گفت نه به برخی ! ریحانه گفت : برنامه خوب بود و بدون حاشیه ! داداش اونم (محمد خان کظمی) که بغل دستش بود با علامت سر تاییدش کرد. فکر کنم دو یا سه نفردیگه هم در مورد مسایل مختلف حرفهایی زدند که الان یادم نیست . و سر آخر این مسعود هم با آن سبیلها و صدایش گفت : ” آقایان و خانمها کوهنوردی یک ورزش است و هر ورزش ویژه گی و ضرورتهای خودش را دارد . و به تقسیم برنامه های کوه گروه در تقویم پرداخت و گفت که خودمان را اگر به این ورزش علاقه مندیم و انتخابش کردیم ، فقط در حد و اندازه برنامه های عمومی محدود نکنیم . او گفت سرپرستی برنامه در ابتدای صبح از حساسیتهای گروه حتی در عکس و فیلم گرفتن بدرستی تذکر داد . دیگر آوردن هدفون ، چی میدونم واکمن و حتی باند (جل الخالق!!) چه محلی از اعراب دارد . اگر انتظارمان از برنامه عمومی صرفن یک تفریح ساده است ،خوب برایش یک برنامه تفریحی خارج از برنامه های تنظیمی یک گروه کوهنوردی گذاشته وبه اجرای آن می پردازیم . اما اسم آن دیگر یک برنامه کوه پیمایی نیست . چیز دیگریست !!.
آنوقت علی جان سرپرست هم اقدام به پاسخ گویی برخی از مسایل طرح شده در جلسه نمود و سپس آرش عزیز(مسئول فنی سال ۹۱ ) آمد و به ارایه زمانبندی برنامه عمومی آینده که در تاریخ ۱۱/۱/۹۱ در منطقه گرمی رستم آباد برگزار می شود ، پرداخت . بعد هم هزینه برنامه را دادیم و به طرف روستا حرکت کردیم .
با رسیدن به روستا و نزدیک شدن به محل ماشین ها متوجه شدیم داستان مهیج مینی بوسها و رانندگانش به شکلی دیگر اتفاق افتاد :
همه ماشین ها به غیر از یکی در محل بودند . با درهای قفل شده و بدون راننده . بلاخره بعد از نیم ساعتی که در آن هوای سرد منتظر ماندیم و چند دفعه ای که با یکی از آنان تماس گرفتیم ، متوجه شدیم آقایان راننده در این بازار بد گازوئیل ، با یک مینی بوس به رشت رفته و در محاسبه زمانی برگشت به آنجا دچار اشتباه شده بودند
و وقتی مسئول روابط عمومی ما به این موضوع اعتراض میکند ، در جوابش می گویند ، حالا چی شده آقا :
” هزار بار شعبان یک بار رمضان ”
با آرزوی سلامتی و شادکامی
مسعود سلیم پور- ۲۲/۱۲/۹۰
سر صبح در ایستگاه کوهنوردی محله پپسی رشت ، غلغله ای برپا بود . به قول معروف تا چشم کار میکرد ، در آن تاریک روشن هوا جمعیتی را می دیدی که از خواب شیرین صبحگاهی خود زدند و برای رفتن به کوه و دیدار دوستان از خانه های شان بیرون آمده و به آنجا آمده بودند.
همنوردان عزیز گروه کوهنوردی سپهر هم بودند که قصد رفتن به “بر بجار دیورود“ در منطقه رحمت آباد را داشتند. برخی دوستان قدیمی را دیدیم ، سر صبح به یاد غایبین و خاطرات همواره زنده شان ، هم یواشکی گریه کردیم و هم با صدای بلند خندیدیم .
با درود و عرض ارادت
بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد خوش و سرسبز شد شد عالم اوان لاله زار آمد
آقای سلیم پور
از گزارش جالب برنامه ۱۹ اسفند آلش دشت رستم آباد سپاسگزارم . و متاسفم از اینکه دربرنامه حضور نداشتم .
برای همه دوستان و همنوردان خوبم آرزوی بهروزی و پیروزی در سال ۹۱ دارم . همواره شاد و سربلند باشید.
تهمینه شمشادی
درود بر شما
سال نو مبارک
بسیار زیبا و خواندنی بود
امیدوارم همیشه و همیشه شاد باشید و بر فراز
…
a va shivadorod vaghehn jalb bod gozaresh barname sepas babate zahmate ykayk
با تشکر از شرح بسیار کامل از این برنامه…. خیلی خوش گذشته بود …. من یکی که خیلی حال کردم…
فقط یک نکته که لازم به ذکر هست:
لطف کنید در خط ۲۱کم از واژه دیگری استفاده کنید… سگها پارس نمیکنند…. این ضربه ای بود که از اعراب بر ما وارد شد…
ba arze salam khedmate aghaye salim po0r aziz bande be shakhse az ghodrate bayane balaye jenabe@li va ghalame ravan va salis shoma lezzate faravan bordam.vojo0de afradi ba tajrobe va ab dide hamanande shoma nematist baraye gro0he tilar