در هنگام برنامه ریزی برای اجرای صعود به آسبیناس ، به چند اما و اگر اساسی برخورد نمودیم . اول اینکه تصور صعود به قله از مسیر روستای “کوته کومه” بخش لوندویل آستارا با حرکت ساعت ۴ صبح از رشت تقریبن غیر ممکن بود . بعد گفتیم صعود را از روستای “گیلده” در نزدیکی گردنه حیران آغاز کنیم که آن نیز مستلزم داشتن یک راهنما بود . حتی در این خصوص ارتباط هایی هم با کوهنوردان آستارایی گرفتیم . سپس گفتیم اگر از آن مسیر راهنما پیدا نکردیم ، از مسیر منطقه “فندق لو” شهر نمین استان اردبیل که صعودی ۳ تا ۴ ساعته به “آسبیناس” دارد ، اقدام کنیم . بعد دیدیم بحث هزینه بالای برنامه و مسایلی مشابه صعود سماموس امسال تیر ماه ممکن است پیش بیاید . علاوه بر حلاجی کردن همه مسایل بالا ، باید بحث گزارش هواشناسی که حکایت از هوای بارانی در روز صعود می داد و همچنین باید سفارش آقایان مرمرشاهی و حبیب زاده از همنوردان آستارایی را نیز در نظر می گرفتیم که خواهان به تعویق انداختن صعود مختلط ما تا روشن شدن وضعیت مردانه زنانه رفتن به کوه بودند . به هر صورت با در نظر گرفتن همه قضایای فوق ، صعودی جایگزین نیز برای “آسبیناس” در نظر داشته و روز چهارشنبه قبل از صعود با مشورت همدیگر تصمیم گرفتیم به “آسمان سرای ” لوشان برویم .
به روستای “بیورزن” که رسیدیم ، یکی از همنوردان از ناحیه “آپاندیس” دچار درد شد و به توصیه امدادگر گروه و خواست خودشان ، تصمیم به بازگشت گرفتند. مبداء صعودمان روستای “کرماک” آبادی بعد از “بیورزن” در جاده لوشان به “جیرنده” بود .
۱۰ تا ۱۵ دقیقه در ابتدای کوه پیمایی ، آقای بهرام با حرکات موزون ورزشی ، بدن هایمان را برای صعود ، گرم و همچنین نرم نمود. ۴۰ دقیقه بعد از حرکت در زیر نمای جنوبی قله ، بر روی دشتی وسیع نشستیم و صبحانه خوردیم . سپس در حالی که درختچه های موجود در مسیر کم کم ، رنگ و بویی پاییزی می گرفتند ، شلنگ اندازان و شاد از میان شان گذشتیم تا بعد از ۱۰۰ دقیقه که افشین خان سرپرست دستور استراحت صادر کردند، نشستیم .
با تغییر جهت به راست و شرق جهت جغرافیایی ، پس از ۴۰ دقیقه دیگر کم کم قله و همچنین “ییلاق سنگ رودی ها” در زیر جبهه غربی قله ، خود نمایی کردند. فرمان صادر شد که اول قله می رویم و بعد در آبادی مذکور رفته و ناهار می خوریم .
“بهرام” که در آن روز کوله پشتی و تقریبن همه چیزیش را در رشت جا گذاشته بود ، شادتر از همیشه ، به جان درختچه های زرشک افتاد و اگر نبود نگاه خشم آلود سرپرست در آن روز ، قید هر چه قله و گروه را زده و مشغول کارخود می شد .
آقا “سروش” را که بعد از مدتی دیده بودیم ، با تبحر خاصی به “فرزانه” در تنظیم حرکتش و انتخاب مسیر، کمک فراوانی می نمود .
به راحتی با تیم ۱۹ نفره خوب خود ساعت ۱۱:۳۰ به قله رسیدیم و بعد از عکس و سرود با احتیاط به سمت آبادی زیر قله برای ناهار سرازیر شدیم . آنجا در این موقع از سال تقریبن خالی از سکنه بود . در میان یک کلبه “اعیانی” جای گرفته و “بخور بخور” ناهار شروع شد . سپس کیکی خوشمزه و بادکنک هایی رنگی از کوله ها درآمد و برای “سوسن عزیز” جشن تولد گرفتیم .
آنگاه “بهرام” شیطان پیش بینی عروسی سرپرست آن روز را در آینده (سال بعد) نمود و برایش شعر “گل و سبزه ، نقل و نبات” خواندیم . امان از دست این “بهرام” ، به قول یک ضرب المثل قدیمی گیلانی : “خواخوره خودش مرد خواستی ، براره که گفتی : “تو نخوایی زن ببری “؟! .
وقتی در بالای محل صبحانه خود برای اجرای جلسه پایانی صعود نشستیم ، ساعت اندکی از ۱۵:۳۰ گذشته بود .
در جلسه ابتدا سوسن از همه تشکر نمود که بدون اطلاع وی برایش جشن تولد در یک برنامه کوه گرفتند . سروش گفت : برنامه خیلی خوبی بود و پیشنهاد نمود در مورد مسیرهای متداول کوههای شناخته شده می توان برای بالا بردن توان فنی گروه و بخصوص جوانان از راههای غیر معمول برای رسیدن به حد نهایی صعود ، اقدام نمود. البته با رعایت شرایط متداول در کوهنوردی و گروه . همچنین گفت گروه در امروز دارای انسجام اجرایی بسیار خوبی بود . بهرام گفت : “به من خیلی خوش گذشت و از دادن غذا و آب به خود، توسط دیگر همنوردان تشکر نمود. او نیز از انسجام گروهی در آن روز به نیکی یاد کرد و همچنین گفت با توجه به زمانبندی و داشتن وقت ، بهتر بود هنگام برگشت زمان بیشتری برای چیدن زرشک از طرف سرپرستی در نظر گرفته می شد . مسعود هم از پیشنهاد سروش با رعایت موازین گروهی استقبال نمود . سهند هم از عوامل اجرایی صعود تشکر کرد و بخصوص از “سارا” بخاطر کیک خوشمزه شان .
بعد که در جلسه هیات مسوولین برنامه را بررسی نمودیم ، ضمن اعتقاد به اجرای خوب و موفق برنامه و همکاری شرکت کنندگان در رعایت کلیه اصول و موازین بر شمرده یک صعود ، به این نتیجه رسیدیم که یا باید ساعت شروع برنامه را یک ساعت به عقب می بردیم یعنی ۵ صبح ، تا احتمال شرکت بیشتر همنوردان فراهم می شد و یا انتخابی بهتر مانند سردگاه یا پشته کوه می کردیم تا فشار بیشتری به گروه و شرکت کنندگان در جهت آمادگی شان وارد می شد .
“روزگارتان بی محنت”
گروه کوهنوردی تیلار رشت
یکی از تلخ ترین خاطره هام همین برنامه بود… که سهند و سارا عزیز برای من و شمع و کیک آماده کرده بودن تا تولد من و سوسن رو تو یک روز بگیرن… که متاسفانه این ساعت خواب از پشت به من خنجر زد…