کوهنوردان راه آزادی – فصل اول – ۱
از عصای زیر بغل تا کرامپون
باشد تا راه های پرسنگلاخ، خطرناک، تو در تو و غمزده شما را به زیباترین مناظر رهنمون سازند. باشد تا کوه هایتان سر به آسمان سایند.
ادوارد ابی، بندیکت
راه های مالرو بسیار ناهموار بودند. تخته سنگ هایی بسیار بزرگ در زیر گام های فرد حرکت می کردند. قطعات ضخیم یخ از زیر لایه های نازک شن و ماسه دیده می شدند. غرش رودخانه برالدو در زیر یخها زمین را می لرزاند. زنی لاغر، با گونه هایی فرورفته بر روی آنها لنگ لنگان قدم بر می داشت. درد در چشمانش پیچیده بود. ایستاد و به صخره ای نامتعادل تکیه زد. در جیب هایش دو قرص مسکن پیدا کرد و آنها را بلعید.
سال ۱۹۸۲ بود. واندا روتکیویچ، متخصص تیم های کاملا زنانه، به معروف ترین زن هیمالیا نورد در دنیا تبدیل شده بود. این تابستان می بایست متعلق به او باشد: او ۱۲ کوهنورد زن از بهترین هیمالیانوردان دنیا را که اغلب از دوستان و همنوردان سابق خود او بودند گرد هم آورده تا برای صعود K2 دومین قله بلند دنیا تلاش کنند. فقط یک مشکل وجود داشت – واندا با عصا راه می رفت. سال قبل استخوان رانش در کوه های قفقاز روسیه شکسته و عواقب آن هنوز او را رها نساخته بود.
اغلب افراد حتی فکر شلیدن تا K2 را به مخیله شان راه نمی دهند، اما واندا، مانند اغلب کوهنوردان لهستان، چنان سرسخت بود و چنان شدائدی را می توانست تحمل کند که تصور آن هم دشوار است. K2 رویای واندا بود و او می خواست حداقل تا کمپ اصلی آن صعود کند.
دردکشان و لنگ لنگان ۱۵۰ کیلومتر راه پیمایی تا کمپ اصلی را تحمل کرده بود تا از دیگران عقب نماند. عصاهایش را روی صخره های نامتعادل قرار می داد و در میان راه مالرو قدم بر می داشت. روزی از پس روزی دیگر. روستایی ها با دیدن او از تعجب خشکشان می زد – زنی بسیار خوش صورت، تا حدی کوچک اندام، که با عصای زیر بغل در دره برالدو به پیش می رفت. باربرهای محلی که او را از برنامه های قبلی می شناختند به تحسین شجاعت او می پرداختند و بر روی صخره ها می نوشتند: “زنده باد واندا، درود بر واندا”.
حال بعد از چندین روز راه پیمایی به یخچال بالتورو رسید بود، جایی که راه ها از آن هم بدتر می شدند. صخره ها استخوان قوزک پایش را زخمی کرده بودند. هر وقت عصاهایش در آن راه پر سنگلاخ خراب و غیر قابل استفاده می شدند یک جفت دیگر از بارهایش بیرون می آورد. تاول کف دست هایش چندین بار پوست انداخته بود. زیر بغلش تقریبا پوستی نداشت.
واندا هنوز چند ساعتی با کمپ اصلی فاصله داشت که خستگی امانش را برید. بدون توجه به صخره های بزرگی که هر لحظه امکان فروافتادنشان می رفت در گوشه ای نشست و پاهای زخمی اش را در دست گرفت و به آرامی شروع کرد به گریستن. در چنین وضعیتی بود که دوستان کوهنوردش، کوکوچکا و وویتک کورتیکا در مسیر کمپ اصلی K2 او را یافتند. کوکوچکای شکست ناپذیر که مانند خرس قوی بود او را به روی کولش انداخت و با خود حمل کرد. کورتیکای لاغر و ظریف عصاهایش را برداشت. بعد از مدتی بارهای خود را عوض کردند و آنقدر این کار را ادامه دادند تا او را به کمپ اصلی برسانند.
کوکوچکا، که دوستانش او را یورک می نامیدند، چندان اعتقادی به برنامه زنانه نداشت، اگرچه احترام زیادی برای واندا قائل بود. به نظر او واندا به کوهنوردی همچون یک رقابت ورزشی می نگریست، و به همین دلیل بود که می خواست تنها با زنان کوهنوردی کند، و در نتیجه با آنها مقایسه شود. اما کوکوچکا فقط می خواست به کوه برود. بسیاری از همنوردان مذکر او نیز همین عقیده را داشتند. به هر حال واندا روابط بسیار زیادی داشت و توانسته بود مجوزی برای صعود K2 بگیرد. همینکه او و کورتیکا می توانستند خود را به نحوی در این برنامه جای دهند برایشان غنیمت بود.
از آنجا که وویتک او را بهتر می شناخت با واندا در باره حضورشان در آن برنامه صحبت کرده بود. وویتک قول داده بود که در برنامه آنها دخالتی نداشته باشند و پا در مسیر آنها نگذارند. می دانست که برای واندا مهم است ک حداقل چنین قلمداد شود که در برنامه کاملا زنانه آنها هیچ مردی دخالت نداشته است. تا آنجا که به مقامات پاکستانی مربوط می شد، او و یورک عکاس و خبرنگار تیم بودند، ضمن اینکه از آن خانم ها در کشوری مسلمان محافظت می نمودند. او نقطه نظرات واندا را درک می کرد و به آنها احترام می گذاشت.
این امر با روحیه وویتک کاملا هم خوانی داشت. برعکس بسیاری از دوستان رک و صریح کوهنوردش او مراقب حرف زدنش بود. او با توانایی شگرفی مسائل را زیر نظر می گرفت، نه فقط واقعیت های ملموس، بلکه معانی رفتار، احساسات و طرز تفکر افراد از چشمان تیزبین او پنهان نمی ماندند. او که به “متفکر” در میان کوهنوردان شهره بود، در خانواده ای تحصیل کرده و با فرهنگ رشد یافته و می توانست کنجکاوی حیرت انگیزش را به چند زبان بیان کند.
وویتک اهل روستای کوچکی به نام اسکرزینکا در غرب لهستان بود و آن موقع در اوائل سنین ۳۰ سالگی اش قرار داشت. روستایی که قبلا بخشی از آلمان بود. در آنجا سال های اولیه زندگی را در طبیعت گذراند. نقل مکان آنها به شهر جنگزده وراکلو در سن ۱۰ سالگی، وویتک را به افسردگی کودکی مبتلا کرد. تحصیل مهندسی برق در دانشگاه نیز در تقویت روحیه او تاثیری نداشت. سپس با سنگنوردی آشنا شد. استعداد طبیعی او در این ورزش باعث شد به او لقب zwierz به معنی “جانور” بدهند. او به سرعت دریافت که کوهنوردی برای او همانند اعتیاد است. چیزی که نمی دانست این بود که چقدر این اعتیاد در زندگی او تاثیر خواهد گذاشت.
کوکوچکا، یک سال از دوستش جوانتر بود و به عکس ووتیک چابک و فرز، بدنی تو پر و قرص و محکم داشت. یورک آدمی بود کم حرف. اما آنچه که در او بیش از هر چیز جلب توجه می کرد چشمانش بود. چشمانی گرم و دوستانه که تبسم خفیفی را می شد در آنها تشخیص داد. یورک در سال ۱۹۴۸ متولد شد و مانند بسیاری از همنوردانش در دانشگاه رشته مهندسی برق را تمام کرد. به این ترتیب می توانست در منطقه صنعتی کاتوویچ در جنوب غربی لهستان مشغول به کار شود. اما زندگی او در کوهنوردی خلاصه می شد. از زمانی که برای اولین بار در سن ۱۷ سالگی به صخره ای دست زد، نیرویی در خود احساس کرد که در سالهای بعد او را به بلندترین قلل دنیا رساند. در کوهستان نمی شد جلوی او را گرفت.
یورک، وویتک، و واندا، سه اسطوره کوهنوردی، هر سه در پاکستان بودند، با هدفی مشترک – برای صعود قله ای که بسیاری معتقدند سخت ترین قله بلند تر از عدد جادویی ۸۰۰۰ است.
اراده آهنین و انگیزه تمام نشدنی آنها را تبدیل به سه تن از بهترین کوهنوردان دنیا کرده بود. اما جایگاه آنها در آن سطح به هیچ وجه از سر اتفاق نبود. دوران درخشان کوهنوردی آنها شروعی عادی داشت؛ اما، همچون بسیاری دیگر از هموطنان شان، آنها در زمانی متولد شدند که کشور در مصیبت بارترین دوران خود قرار داشت– کشوری جنگزده که دو ابرقدرت زمانه آن را تکه پاره کرده و تحت سیطره خود درآورده بودند: آلمان و روسیه. و اگرچه واندا، وویتک و یورک با خوش اقبالی در زمره کسانی قرار داشتند که از آن حوادث جان سالم به در بردند، اما وحشت ناشی از جنگ آنها را مقاوم و آبدیده ساخته بود. تمام این کوهنوردان حکایتی یکسان داشتند: تاریخ جسم و روح آنها را جلا داده بود. آنها کوهنوردانی عادی نبودند. آنها کوهنوردان لهستانی بودند. (ادامه دارد . . . )
(منبع : وبلاگ داستان کوه)
(منبع عکس روی جلد کتاب از سایت Google )