مسیر به غایت زیبای دیورش با جنگلهای سر سبز و درختان تناور سر به آسمان کشیده و آوای پرندگان گوناگون که رود زلال جاری از چشمهٔ دیورش را از خود عبور داده ، با روستاییان حاشیه نشینشان تحفهای بود که از طرف تیلار به عنوان هدیه نوروزی نثار شرکت کنندگان فهیم و علاقه مند به گروه ارائه شد.در طول مسیر شاهد احساسات همراهانی شدم که با ورق خوردن صفحات نقاشی طبیعت از خود بیخود میشدند و مجنون وار خود را در آن رها مینمودند رهایی معصومانه با محتوایی غنی و عفیفانه.مهمانان مجذوب شده در طبیعت که عنصر کار آن را از نزدیک لمس که نه ، در آن محو میشدند و نظاره گر روستاییان زحمتکش پا به گلی بودند که با تلاش بی شائبه ، شور زندگی را به نمایش میگذاردند و من شرمنده از این شور و …. شور مستولی بر ما که تفاوت از کجا تا به کجاست !؟.
و اما نکاتی که بر برنامه سایه انداخت:
۱-منتظر ماندن در داخل مینی بوسها برای دریافت صورت حساب توسط راننده که زمان زیادی گرفت و از همان اول داد عدهای را در آورد و نتیجه آن شد که سر گردانی و سر در گمی نصیب رانندهها شده و آواره جاده گشتند تا همه ی همکارانشان سر برسند و توقف بی جای ماشینها در توتکابن- که البته می بایست توسط سرپرست جلوگیری میشد- وبرگرداندن چند مینی بوس توسط پاسگاه که اوج به هم ریختگی را به همراه داشت و شادابی و نشاط جمع را از همان صبح به یغما برد و تا پیوستن مجدد که صف شرکت کندگان به چند پاره تقسیم شده بود زمان دیگری بود که دیگر بار با استرس به هدر رفت.فکر میکنم که این اشکال برشمرده شده را نمیتوان به پای هیچ یک از مجریان و برنامه ریزی نوشت. من وقتی با راننده صحبت کردم که چرا اینقدر طولانی شد و صورت حساب را دیشب نگرفتید. اظهار نمود که به جهت آوردن اسامی در صورت حساب با توجه به تعداد زیاد مینی بوسها وقت گرفت و قبلاً هم اسامی را در اختیار نداشتیم تا شب اقدام به این کار نماییم.
۲-یک فضای شاد با شعر خوانی بعداز بهم پیوستن همه ی افراد در محل صبحانه میتوانست مرهمی باشد بر آنچه که بگذشته بود تا سردی چیره شده بر جمع را کاهش دهد که این اتفاق تا به آخر هم نیفتاد مگر در پایان که وضع اندکی تغییر میکند و از حالت یک نواختی در می اید.
۳-مسئله را که میتوان به حساب نقطه ضعف برنامه ریزی پنداشت ضعف ارتباط گیری سرپرستی و مجریان با طیف وسیع شرکت کنندگان بود و در حقیقت صدای نارسا ی سرپرست در محدوده ی پیرامون او شنیده میشد و بقیه در خارج از حوزه ی مدیریت او بودند و در نتیجه آن به هم پیوستگی لازمه دیده نمیشد. شما وقتی به جلسه پایانی نگاه میکنید بعداز مدتی آن انسجام از بین میرود و به مرور این از هم گسیختگی بیشتر میشود تا جای که سرپرست جلسه میماند با عدهای منتقدان بدون صدا که دور او حلقه زده بودند و گفت و شنودی در همان محدوده و بقیه پچ پچ خود را داشتند. حال آنکه یک بلند گو میتوانست تا حدی این مشکل را مرتفع و جمع را به طرف یک محوریت سوق دهد.
۴-ناگفته نگذارم که سرپرست بد شانس با توجه به مجموعه موارد بر شمرده شده و صف طولانی کوهپیما یان روز بسیار سختی را پشت سر گذشت و ضمن زحمات زیاد حضورش نا محسوس بود
راحلی۹۲/۱/۱۰
@بهروز سلیم پور
مرسی بهروز جان…
ممنون که مشکلات برنامه ها جزء دغدغه هات هست…
آینده تیلار با شماها زنده میمونه…
بهروزجان سلام!!——————————————————————————————————————————————————————————————————————————————————————————————————–گزارش نویسی ات بسیار عالی است.وازشرح وبسط یک سفر،وبحث درپیرامون آن وامکانات ونقایصش به خوب برآمدی .برایت به روزی و…آرزودارم————————————————————————————————————————————————–:م-د-شالکول
صبح ساعت پنج از خواب بیدار شدم، پس از آماده شدن و خوردن صبحانه به طرف محل اتوبوس¬ها حرکت کردیم. وسط راه بندهای کفشم به همدیگه گره خوردن و افتادم ولی خوشبختانه چیزیم نشد. خلاصه رسیدیم به محل قرار و بعد از سلام و علیک راه افتادیم. وقتی به جاده خاکی رسیدیم راننده های مینی بوس ها گفتند ما نمی آییم جاده خاکی. بعد از نیم ساعت دنگ و فنگ ، اینا بالاخره راضی شدند برن. از تو مینی بوس دیدم که یکی از راننده ها داشت با تلفن حرف میزد. فکر کنم مدیرشون بود چون راننده هیچ رنگی به صورت نداشت. خلاصه حرکت کردیم ولی بازم دردسر داشتیم. راننده ی مینی بوس ما می خواست گازوئیل بزند. یکی به شوخی گفت فقط حالا باید بره پنچرگیری. بالاخره هرطوری بود به پای کوه رسیدیم. صدای سگ های گله توی مسیر به گوش می اومد. تا رسیدیم به محل صبحانه. در بیشتر سفره ها تخم مرغ با نان بود. دوباره راه افتادیم به سمت چشمه. خیلی زود رسیدیم. تازه داشتیم گرم می شدیم. پس از یک ساعت استراحت به طرف غار حرکت کردیم. اما بعضی ها همان جا ماندند. غار واقعن جالب بود اما مگر می گذاشتند آدم لذت ببرد. همش می گفتند بهروز الآن له می شی برگرد بالا. به همین دلیل همان جا ماندم و بیشتر غار را تماشا کردم. تاریک بود آنهایی که چراغ پیشونی آورده بودند بیشتر برای خودشان استفاده می کردند. ته غار آب فراوانی جمع شده بود.از دهانه ی دیگر غار صدای خفاش می اومد.راستی یادم رفت بگویم که برای رسیدن به غار باید از رودخانه ای عبور می کردیم. البته رودخانه ی پرآبی بود وما هم طناب نداشتیم از روی چوب رد شدیم. به نظر من گروه باید طناب داشته باشد. بعد از تماشای غار برگشتیم به چشمه و ناهار خوردیم. هرکس غذایی آورده بود. بعد از یک ساعت برگشتیم به طرف پایین. اول می خواستیم همان محل صبحانه برنامه های فرهنگی و جلسه ی پایانی را برگزار کنیم ولی یک خانواده آن جا بود پس ما جای دیگری را پیدا کردیم. بازی¬ها جالب بود که یکیش خروس جنگی بود . تعدادی شعر هم خوانده شد از جمله ساز و نقاره ی جومه بازار و جینگه جان. در جلسه ی پایانی هم از جایی به آن توجه کردم که انتقادها شروع شد. من هم انتقاد کردم که چطور مسوول فنی طناب برای استفاده نیاورده بود. بعد به سمت مینی بوس ها حرکت کردیم و پس از خداحافظی همه به سمت خانه هایمان راهی شدیم.
بهروز سلیم پور – ۲۰/۱/۹۲