تصویر بالا مربوط به یک برنامه ای است که به نظرم در بهار سال ۱۳۸۱ بود و گروه یک صعود با مبدا روستای “هرزه ویل ” در منجیل اجرا نمود . البته طبق تقویم در مکان دیگری برنامه داشتیم که به دلیل بارندگی شدید اغلب نقاط گیلان به “هرزه ویل” رفتیم . آن موقع به مانند اغلب نقاط استان از جمله رودبار ، خود روستای هرزه ویل هم با آن “بسیج” محلی اش برای خود روایت مفصلی داشت . خلاصه با توجه به استقبال خوب شرکت کنندگان از برنامه های حتی اختصاصی گروه ، با پنج مینی بوس به سمت منجیل حرکت کردیم که در آنجا متوجه شدیم گروه “کاوه” نیز در همان منطقه برنامه دارند. ما در گروه تصمیم گرفته بودیم برای اجتناب از رویارویی با “بسیج” مهربان هرزه ویل که معمولن غروبها پای مینی بوسها سر و کله شان پیدا میشد ، مسیر برگشت برنامه را عوض نموده و از روستای “کلشتر” رودبار پایین بیاییم وبه همین دلیل به راننده های مینی بوس هم سفارش کافی در عدم معطلی در روستای “هرزه ویل” و رفتن به جای دیگر را نمودیم . برنامه در یک فضای بسیاز شاد با قریب به ۱۰۰ شرکت کننده شروع شد و پس از عبور از “دربند” ، “چیک چیک بلاغی ” و “اوغر بلاغی” در ناحیه “نودی سودی” برای ناهار و برنامه فرهنگی توقف کردیم . هنوز ناهار را تمام نکرده بودیم که آسمان به سرعت رنگ عوض نمود و چهره صاف و آفتابی خود را به ابرو باد و باران تغییر داد . خلاصه مسیر طولانی نودی سودی تا روستای کلشتر را در زیر بارش تند باران و باد شدید طی نمودیم که بعضی ها واقعن کلافه شده بودند و احتمال سرمازدگی خفیف نیز برای تعدادی وجود داشت . با همه این گرفتاریها وقتی رسیدیم به روستای “کلشتر” به جای دیدن مینی بوس های رنگ وارنگ ما ، یک دستگاه ماشین پیکان به همراه چند برادر . . . (!؟) و البته دو قبضه “ژ.س و کلاشینکف” را زیارت نمودیم . گفتیم آقا جان ما برای ندیدن تان این همه سختی کشیدیم و از چند کیلومتر آن ورتر پایین اومدیم . همین جا هم ما را ول نمی کنید . اینجا که دیگه مربوط به روستای هرزه ویل نیست . گفتند : “معصیت در هرزه ویل رخ داده ” . یکی از اونها به من گفت : “مجوز” . گفتم : “مجوز شما” . بدون درنگ از داخل ماشین “ژ.س” بد هیبتی را به عنوان مجوز خودش نشانم داد . با خود گفتم : عجب روزگاریه ، برای ورزش کردن در ورزشگاههای خودمون یعنی کوهستان هم باید مجوز داشت ؟ . در این بین زنده یاد “علی یزدان پرست” رسید و با ارایه کارت شناسایی معلمی خود ، قدری فضا را آرام نمود. قضیه از این قرار بود که صبح وقتی ما از روستا دور شدیم و کوه پیمایی خود را شروع کردیم . راننده های مینی بوس که ۸ نفر بودند (۵ نفر برای گروه ما و ۳ نفر برای گروه کاوه) بدلیل “گرم تر نمودن دوستی بین خودشان” ، همانجا در روستای هرزه ویل ، همگی داخل یک مینی بوس شده و شروع به استفاده از “گاز پیک نیکی و . . . ” نمودند . که این موضوع توجه اهالی روستا و البته بسیج آنجا را جلب نمود . ظاهرن پس از دستگیری شان ، تا غروب آنروز در آنجا گرفتار بودند . یادش بخیر “عمو علی” با رفتن به آنجا توسط همان پیکان ، ضمانت همه آنها را مبنی بر عدم ارتکاب این خطا در آینده توسط آنها (!؟) ، تونست زمینه آزادی هر ۸ نفر را فراهم نماید .
در این میان کل گروه ۱۰۰ نفره ما پس از رسیدن به روستای “کلشتر” ، بدلیل سرمای هوا توقف نکرده و تا خود شهر رودبار پیاده اومدیم و پس از رسیدن به شهر، یکی یکی راننده های آزاد شده با مینی بوسهای خود رسیدند. به هر صورت این موضوع تا سالها موجب خنده و سرگرمی راننده ها در “ایستگاه مسافربری فومن ” در یخ سازی بود و بدلیل ضمانت (؟!) ” عمو علی ” کلی به وی احترام می گذاشتند .
یاد آن روزها بخیر / مسعود
یاد اون روزها و یاد دوستی های اون موقع هم به خیر.