چشمانمان خیره مانده به خاکستر سرد آتشی که انگار همین دیروز برافروخته بودی،
بوی دود و عطر چای در سرسرای ذهن پرخاطره مان پیچیده ،
چهره ی شاد و مهربان تو دمادم در برابر دیدگانمان تصویر می شود و نوای صمیمی ترانه خوانیت در گوش جانمان طنین انداز است.
در لغت نامه ی زندگی مان چه معنای پرمفهومی یافته اند واژگان داس و هیزم ، کتری و چای. در شگفتیم که چه اشتیاقی داشتی برای کاشتن گل آتش که حاضر نبودی مسوولیت به دیگری واگذاری ، چه شعف و لذتی داشت برایت که پروانه ی وجود دوستان را به گرما و شهد این گل میهمان کنی.
حال نیز می بینیمت که با ترنم هر موسیقی و سرود شاد سر و دست می جنبانی ، پای می کوبی و همراهان و همنوردان را جانی تازه می بخشی.
می شنویم که در جای جای مسیر با بذله گویی ها و شوخی هایت ترغیبمان می کنی به پیش رفتن و اوج گرفتن.
می بینیمت در فراز و فرود کوهستان که سبک و چالاک با کوله ای پر از محبت و دوستی راه می نوردی.
و می شنویم که دست در دست ما سرود قله بر اوج می خوانی .
این است که در روز وداع گرچه باران اشک از دیدگان مان جاری است و گره ی بغض گلویمان را می فشارد با نوای درود درود بر مزارت بر این گونه زیستن صمیمانه و صادقانه ات کف می زنیم و ستایشت می کنیم .
و بعد … رهسپار می شویم ، راهی کوهستان زندگی ، همان که عهد بسته ایم دوشادوش هم همراه و همگام، همدل و هم نوا پستی و بلندی هایش را درنوردیم . اما باور داریم که باد گرده های گل آتشت را در جای جای این کوهستان می پراکند و از هر گرده گلهای همیشه بهار عشق و دوستی از خاک سر بر خواهند آورد.
نسرین اسرافیلیان / خرداد ۹۴
* = عنوان تیتر نوشته برگرفته از ترانه “دل بلا دیده” زنده یاد احمد عاشور پور است .
با سلام به تمام همنوردان پدرم
از اینکه در مراسم پدرم همراهمان بودید و موجب تسلی دل خانواده و قطعا شادی روح پدرم شدید بینهایت سپاسگزارم،میدانم و میدانی. که پدرم شاد بود و شادی را دوست میداشت امیدوارم که همواره شاد باشید و بوی دود وعطر چای پدرم همیشه همنوردتان.
با اینکه یبار سعادت دیدنشون رو داشتم ولی تو همون روز حسابی مهربونیاش تو دلم نشست و از خبر فوتشون خیلی ناراحت شدم خدای مهربون روحشون رو شاد کنه