سلام ای شکوهمند!
سلام ای ستیغ صبحخیز سربلند!
به یال و بال و درهها و دامنت درود
به چشمههای پاک و روشنت درود
تن تهمتنی و قلب آهنیت استوار
درشتیات بهجای بیگزند.
به بزم شامگاهیات فراز قلهها
ستایش ستارگان همیشگی،
تولد سحر درون پردههای مه میان بازوان تو
مدام،
بسیج دودمان لالههای سرکشات
پناه سنگهای سخت، دلپسند.
غریو مرغک غریب در غروب از تو دور
غم از تو دور ای غرور
نشاط آبشارها ترا
ستیز آب و آبکند.
ستون و صخرهات به هر کنار گوشه سنگر امید
دل تو باغ خار بوتههای رنگرنگ
گل طلای آفتاب تو
هماره پر نوید و نوشخند.
به پیش روی ما چو ما اگر فتادهای ببند
کلاف ابرها به گردن رمیدهات کمند
پناه بخش و پشت باش!
شکسته نعل بستهای سمند!
دلم گرفته همچو ابرهای باردار تو
که با تو گفتگو مراست
به کوهپایهها کسی نمانده تا غمی به پیش او برم
به من بگو که آشیانه عقابها کجاست
به تنگ در نشستم به چند؟
شب برهنه، بیستاره ماند
نگاه و دست ما تهی
سکوت سوخت ریشههای حرف سبز گشته را
بگو بگو که گاه گفتن تو در رسید
تو با زبان شعلهریز واژههای سنگیات بگو
که سختتر شبی است
که سردتر شبی است از شبان دیرپای ما
بگو، دهان ز گفت و گو مبند!