ریشه در پرواز
(تقدیم به جانباختگان جاوید و ماندگار درفک )
ای درفک سپید
بامدادان که بر تو نظر می کنم همیشه بیاد می آورم یادهای خفته در درون ترا
آنگاه که بر چین ارغوان دامن تو سپیداران سرفراز همنورد من
که گویی بر جداره ی قلب خویش می خرامیده اند
آنان که قهرمانان یخ آجین من بوده اند
فرزندان راستین تو !
که هیچ گاه برای نبرد نیامده بودند !
آنان برای زندگی آمده بودند !
زیرا که هرگز نبرد مادر و فرزند در ذات خویش معنا نداشته است !
همواره چه خواسته اند مگر (؟)
جز این که مثل تو باشند !
سخت و ستبر اما مهربان !
سروهای سبزی که نورسته بوده اند و ملتهب !
آن بی قراران پایدار که ریشه در پرواز داشته اند
راستی چه بود این سرنوشت شگرف (؟)
آیا همیشه قرار بر این بود مگر (؟)
که پروردگاران بودن و ایستادگی پیوسته این داستان رفتن و ماندن را بر زادگان دامن خود تمرین و مشق کنند؟
***
آخر چه بنامم سرمای استخوان سوز ترا ؟
آیا فسانه بود مثل همیشه ؟
ای افسانه های سرخ و سپید من !
این ریشه ها از تو برآمده اند !
پرواز را در خاک دامن تو آموخته بوده اند !
باز هم دوباره به افسانه های تو پیوند خورده اند !
من فکر نمی کنم هرگز ، این یک نبرد بی حاصل است با مادری بی مهر و کور و کر
ای درفک سپید !
پیوسته تا کنون از یاد نبرده اند این چشم های منتظر ،
یاد قصیده های بلند همنورد خویش کبرا و بهروز ، هادی و فرخنده را
تو هم بیاد داشته باش که قهرمانان مهر همیشه به خاک نشستند و در بیکرانه به پرواز در آمدند !
(حسین کشاورز – شهریور ۹۲ )